در فکر یک بیمار مبتلا به فرسایش مغز چه می گذرد؟

در فکر یک بیمار مبتلا به فرسایش مغز چه می گذرد؟Reviewed by Admin on Jul 8Rating: 4.0

مراقبین بیماران مبتلا به فرسایش مغز پیوسته آرزو می کنند بفهمند در فکر عزیزشان چه می گذرد. اکثر بیماران از بیان افکار خود ناتوانند. مقاله ای را که از آقای Rick Phelps که در سال ۲۰۱۰ برای او تشخیص آلزایمر زودرس داده شده است در وبسایت Agingcare.com مطالعه کردم و فکر کردم چکیده آنرا برای شما باز گو نمایم با این امید که دریچه ای به مغز این بیماران برایتان باز کند. در این مقاله او 8 چیز را که افراد مبتلا به آلزایمر (و به باور من همه نوع فرسایش مغز) علاقه دارند اطرافیانشان بدانند به شرح زیر بر می شمارد:

1- برای من تشخیص فرسایش مغز داده شده است. منِ واقعی را ببینید. من هنوز احساس دارم، فکر میکنم، آرزو و نقشه هایی دارم و بسیاری کارها را می توانم انجام دهم. به یاد داشته باشید که من دمانس دارم ولی دمانس صاحب من نیست.

2- لطفاً به من کمک کنید. بعضی وقت ها نیاز به کمک دارم که مطلبی را بفهم ولی آن بدین معنی نیست که نمی توانم بفهمم. بعضی وقتها برای بیان مطلبی نیاز به کمک دارم و آن بدین معنی نیست که چیزی در فکرم نیست یا مطلبی برای گفتن ندارم. در زمان نیاز به من کمک کنید و بگذارید تا وقتی که توان دارم همه کارهایی را که قادر به انجامشان هستم انجام دهم.

3- من لایق احترام هستم. من لازم دارم احساس کنم آنچه که می گویم و انجام می دهم مهم است. هنوز بسیاری چیزها برای عرضه کردن دارم. من همانقدر که قبلاً لایق احترام بودم حالا هم هستم.

4- لطفاً به من دلداری دهید. من از ناشناخته ها می ترسم. نمیدانم چه مدت دیگر می توانم با شما ارتباط داشته باشم. مغزم بمن خیانت کرده است و این برایم وحشتناک است.

5- من غمخوار می خواهم. من نیاز دارم به من عشق بورزید، احساس کنم به من نیاز دارید و زندگی من برایتان مهم است. من نمی خواهم مرا طرد کنید. نمیدانم چرا بعضی چیزها را فراموش می کنم و بعضی چیزهای دیگر را به خاطر می آورم. این عمدی نیست. من توان درک غلط یا درست انجام دادن کارها را از دست داده ام.

6- من هنوز حضور دارم. با من صحبت کنید. اگر واقعاً میخواهید بدانید حالم چطور است از من سوال کنید. لطفاً درباره من آنطور صحبت نکنید که من حضور ندارم. به چشمان من نگاه کنید و با من به ملایمت و درسطح توان من صحبت کنید. روزی میرسد که بیماری مرا خاموش خواهد کرد ولی تا می توانم می خواهم درگیر زندگی باشم.

7- به محدودیت های من توجه کنید. آنچه که برای من در حال اتفاق افتادن است فراتر از فراموشی است. من دیروز و فردا را گم کرده ام و فقط زمان حال را می شناسم. صبح برای انتخاب جورابهایم مشکل دارم و حتی نمی دانم در کدام کشو هستند. نام شما را به خاطر نمی آورم. چاره ای نداریم جز اینکه با بیماری کنار بیاییم.

8- من شما را اذیت خواهم کرد. مرا ببخشید. من به دمانس دچارم. ممکن است چیز های نامربوط بگویم که باعث آزار و اذیت شما شود. از این کار متنفرم ولی نمی توانم خودم را کنترل کنم. بعضی وقت ها چیزی می گویم که آنچه که می خواهم بگویم نیست. ممکن است با این کار باعث سردرگمی یا آزردن شما بشوم. خواهش می کنم به یاد داشته باشید که هیچوقت نمی خواهم این کار را بکنم. لطفا وقتی این اتفاق میفتد، باور داشته باشید که گناه متوجه بیماری است نه من.